----  عـــــشـق بي حــاصـــل   ------

 

در شبی غمگین‌تر از من قصه رفتن سرودی
تا که چشمم را گشودم از کنارم رفته بودی
تا که چشمم را گشودم از کنارم رفته بودی
ای دریغا دل سپردن به عشق تو بیهوده بود
وعده‌ها و خنده‌های تو به نیرنگ آلوده بود
ای ز خاطر برده عشق آتشینم

 

 

ادامه نوشته

فـــــــــــــــــــرياد زير آب

 

ضیافتهای عاشق را


خوشا بخشش خوشا ایثار

خوشا پیدا شدن در عشق

برای گم شدن دریا

 

چه دریایی میان ماست ، خوشا دیدار ما در خواب

چه امیدی به این ساحل ، خوشا فریاد زیر آب

 

ادامه نوشته

""مرگ شب ""

برای من که در بندم چه اندوه آوری ای تن

فراز وحشتِ داری فرود خنجری ای تن

غم آزادگی دارم به تن دلبستگی تا کی

به من بخشیده دلسنگی شکستن‌های پی در پی



در این غوغای مردم‌کُش

در این شهر به خون خفتن

خوشا در چنگ شب مردن

ولی از مرگ شب گفتن


ادامه نوشته

مرا به خانه ام ببر !

شب‌آشیان شب‌زده
چکاوک شکسته پر
رسیده‌ام به ناکجا
مرا به خانه‌ام ببر
کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن
تو مانده‌ای و بغض من


از این چراغ مُردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که شهر، شهر یار نیست

مرا به خانه‌ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزند
که شب ترانه‌ساز نیست
مرا به خانه‌ام ببر
که عشق در میانه نیست
مرا به خانه‌ام ببر
اگر چه خانه خانه نیست