(((  دنــــگ ....  )))

دنگ‌...، دنگ ....

ساعت گیج زمان در شب عمر


می زند پی در پی زنگ‌

زهر این فکر که این دم گذر است

می شود نقش به دیوار رگ هستی من‌

لحظه ام پر شده از لذت

یا به زنگار غمی آلوده است‌

 

ادامه نوشته

......   جان گرفته  ......

ازهجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب
مرده ای را جان به رگ ها ریخت
پا شد از جا در میان سایه و روشن
 
بانگ زد برمن : مرا پنداشتی مرده
و به خاک روزهای
رفته بسپرده ؟
لیک پندار تو بیهوده است

ادامه نوشته

زندگي

زندگی رسم خوشایندیست

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

زندگـــــی پــرشی دارد انــــدازه عــشــق

زندگـــی چیزی نیـست که لـب تاقـچـه عادت از یاد من و تو بـرود

زنـــدگـــی حــــس غــــریـبــیـسـت کــه یـــک مـــرغ مـــهاجـــــــــــر دارد

زنـــــــدگـــــــی ســــوت قــــــطاریســت کـــــه در خـــــواب پلـی می‌پیچد

ادامه نوشته