سروده هاى یاسر قنبرلو

شطرنج بازی می کند اما نمی داند
در آستــیـنــش مـُـهره های مار هم دارد

یک بار بُرده ٬ غافل از اینکه پس از چـَـندي
این بازی ِ پُر درد ِ سَر ، تکرار هم دارد

باید « کلاغان » ، کشور او را نگه دارند
وقتی که می بندد دهان ِ « باز» هایش را

از تخت ها و چشم ها یک روز می افتد
شاهی که نشناسد غم ِ سرباز هایش را

من می شناسم هم وطن های غریبم را
آن ها که در هر خانه ای خاکستری هستند

ادامه نوشته

زندگي

زندگی رسم خوشایندیست

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

زندگـــــی پــرشی دارد انــــدازه عــشــق

زندگـــی چیزی نیـست که لـب تاقـچـه عادت از یاد من و تو بـرود

زنـــدگـــی حــــس غــــریـبــیـسـت کــه یـــک مـــرغ مـــهاجـــــــــــر دارد

زنـــــــدگـــــــی ســــوت قــــــطاریســت کـــــه در خـــــواب پلـی می‌پیچد

ادامه نوشته