سروده هاى یاسر قنبرلو
شطرنج بازی می کند اما نمی داند
در آستــیـنــش مـُـهره های مار هم دارد
یک بار بُرده ٬ غافل از اینکه پس از چـَـندي
این بازی ِ پُر درد ِ سَر ، تکرار هم دارد
باید « کلاغان » ، کشور او را نگه دارند
وقتی که می بندد دهان ِ « باز» هایش را
از تخت ها و چشم ها یک روز می افتد
شاهی که نشناسد غم ِ سرباز هایش را
من می شناسم هم وطن های غریبم را
آن ها که در هر خانه ای خاکستری هستند
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۱ ساعت 3:13 توسط داریوش
|